كوهها اسم تو را مي گويند     رودها رسم تو را مي پويند

يادها راه تو را مي جويند     و از خاك شقايق ها مي رويند

 

  انتظار در پشت بهمن اول

من به همراه ديگر همنوردان در باشگاه كوهنوردي و اسكي دماوند در حال گذراندن دوره هاي كامل كوهنوردي بودیم كه يكي از اين كلاسهاي آموزشي ، كلاس بهمن شناسي و ديگري كلاس غار برفي بود كه فرشاد خليلي ، مربي و پيشكسوت كوهنوردي و هيماليانورد سرشناس ايراني اين كلاسها را برگزار مي كرد . در حقيقت هدف از برگزاري اين كلاس اين بود كه اگر در كوهستان و در ارتفاعات ، هوا بشدت طوفاني و مه آلود شد چطور بتوانيم جان خود را در مقابل شرايط بد و سرماي زياد حفظ كنيم ......

 

آخرين عكس از زنده یاد محمد مهدي خراساني

 پس از گذراندن كلاس تئوري بهمن شناسي قرار بود كه كار عملي اين كلاس در روز جمعه 25/10/1388 برگزار شود ولي وقتي همه همنوردان در ساعت 5 صبح در محل قرار حاضر شدند ، خليلي به دليل مشکل آسم فرزندشان سر قرار حاضر نشدند و در نتيجه كلاس عملي به زمان ديگري موكول شد . چندي بعد كلاس تئوري غار برفي را گذرانديم و باشگاه اطلاع داد كار عملي هر دو كلاس در يك برنامه دو روزه انجام خواهد شد و بدليل زياد بودن همنوردان قرار شد كلاس عملي به دو گروه تقسيم شود ، دوره عملی گروه اول شامل ۲۷ نفر كارآموز و ۳ نفر سرپرست و كمك سرپرست  در روزهاي 15 و 16 بهمن ماه در گردنه ديزين و دوره گروه دوم هفته بعد از آن در همان محل انجام شود .

 

آخرين عكس از زنده ياد مجيد شهپري ( سمت چپ ) به همراه آقاي سجادي

روز پنجشنبه 15/11/1388 دقيقا" راس ساعت 7 صبح خودم را به سر لاله زار ، محل قرار رساندم و از آنجايي كه خليلي انسان بسیار منضبطی بود َ افراد گروه اول راس ساعت 7 با دو دستگاه ميني بوس حركت كردند . تعدادي از دوستان كه دير آمده بودند خودشان را به طرق مختلف به ما رساندند ولي از ميان آنها وضعيت اكبر كشاورز  با بقيه متفاوت بود .

زنده ياد اكبر كشاورز در كنار غار برفي

چرا كه اكبر كشاورز قبل از ساعت 7 سر لاله زار رسيده بود و بدليل نياوردن كيسه خواب ، به منزل برگشته و بسرعت خودش را در فشم به ما رساند كه اي كاش به همين دليل از ادامه اين برنامه صرفه نظر   مي كرد ......

 

گروه اول در حال عبور از روي بهمن اول

قابل ذكر است كه آقايان پيمان ثروت و حسن بيرجندي كمك سرپرستان اين برنامه نیز به همراه ما در مینی بوس حضور داشتند . پس از رسيدن به شمشك ، هوا با بارش برف خفيف همراه شد و هر چه به گردنه ديزين نزديكتر مي شديم وضعيت هوا رو به وخامت رفت .

 

 سارا عبدالمحمدي و زنده ياد حميد كاظم زاده در حال كندن غار برفي 

در اينجا اين سوال برايم پيش آمد كه چرا راهداري و پليس راه محترم اين منطقه ، مسيري به اين خطرناكي و مهمي را مسدود نكرده بودند و حتي هيچ هشداري نسبت به داشتن زنجير چرخ و لاستيك يخ شكن هم ندادند .... پس از اندك  زماني و در حدود ساعت 9 صبح ، به غير از خودروهاي دو ديفرانسيل باقي خودروها  با مشكل جدي مواجه شدند و خيلي ها تصميم عاقلانه گرفتند و بسمت تهران مراجعت كردند .

 

تلاش جهت رهايي ميني بوس از برف

بدلیل حجم زیاد برف و نامناسب بودن لاستیکها ، ميني بوس ما هم در دو كيلومتري گردنه ديزين به مشكل خورده و متوقف شد و پس از حدود يكساعت تلاش بي نتيجه ، در نهايت، لودر راهداري به كمك ما شتافت و ميني بوس را از برف رها كرد و كمك كرد كه به سمت تهران برگردد و ما پياده به  سمت گردنه ديزين راهي شديم ......

 

عبور گروه اول از روي بهمن و تلاش لودر جهت باز كردن جاده

ساعت 10:30 دقيقه صبح را نشان ميداد و شرايط نامساعد هوا در روي گردنه كاملا" مشهود بود و برف به همراه بادي شديد( 35 كيلومتر در ساعت طبق گزارش هواشناسي ) در حال بارش و وزيدن بود . فرشاد خليلي ، پس از جمع و جور كردن همنوردان به آنها گفت كه بخاطر شرايط نامناسب در همين نزديكي تاسيسات ديزين ، غارهاي برفي را درست خواهيم كرد و طبق برنامه ، شب را در غار برفي خواهيم گذراند .....

 

تلاش براي  كندن غار برفي و نظارت پيمان ثروت

توسط  فرشاد خليلي ، محلهاي كندن غار مشخص شد و همنوردان در گروههاي 5 و يا 6 نفره مشغول به كندن غار برفي شدند . پس از اندك زماني متوجه شديم كه مشغول كندن غار يخي هستيم نه برفي . چرا كه لايه هاي پاييني برف كاملا" تبديل به يخ شده بود و كندن آنها انرژي بسيار زيادي ميگرفت ولي نااميد نشديم و كار را با شدت بيشتر ادامه مي داديم چرا كه قبل از تاريكي هوا بايستي جانپناهي براي 5 تا 6 نفر درست مي كرديم .

 

زنده یاد محمد مهدي خراساني در هنگام كندن غار برفي

البته در اين ميان يكبار هم زماني كه من در حال خروج و جايگزيني  با نفر تازه نفس بودم ، سقف غار بر سرم خراب شد و از جلو و عقب راه مسدود شد و فشار زيادي را بر پشتم حس كردم و امكان هيچگونه حركتي را پيدا نكردم ولي خوشبختانه سرم رو به پايين بود و فضايي خالي در جلوي صورتم بود كه همين امر مشكلي جهت تنفس برايم ايجاد نكرد ولي صداي هياهوي دوستان و نگراني آنها را مي شنيدم و بعد از چند دقيقه مرا به بيرون كشيدند و پس از اين اتفاق ، اكبر كشاورز كه قرار بود با هم ، شب را در غار برفي بمانيم و به شوخي به يكديگر همغار مي گفتيم ، به من گفت كه تو يك بهمن كوچك را حس كردي و حالا ديگه ميدوني بهمن يعني چي ، غافل از اينكه خودش تا ساعاتي ديگر گرفتار بهمني به مراتب بزرگتر و وحشتناك تر ميشد.....  

         
حركت بسمت تهران

ساعت حدود 1۴بود كه فرشاد خليلي همه دوستان را جمع كرد و گفت بدليل نامناسب بودن شرايط جوي و برف موجود در منطقه ، جهت درست كردن غار برفي ، برنامه را بايستي كنسل كنيم و به تهران مراجعت كنيم كه با شنيدن اين خبر همنوردان با صداي بلند اظهار خوشحالي كردند كه ميتوانند شب  را در يك جاي گرم بخوابند كه اي كاش تا آرام شدن هوا شب را در همان غار برفي به صبح مي رسانديم و پايمان را در دامي كه بهمن برايمان پهن كرده بود ، نمي گذاشتيم .....

         
عكس سمت راست يكي از آخرين عكسهاي زنده یاد ناديا آنجفي ( نفر سوم )

عكس سمت چپ از چپ به راست : سارا آنجفي ، مجيد شهپري و زنده یاد ناديا آنجفي

با جمع و جور كردن كوله هاي سنگيني كه براي يك برنامه دو روزه تدارك چيده شده بود و خوردن مقداري كمي مواد غذايي ساعت 14:45 دقيقه همگي در گردنه ديزين آماده جهت حركت به سمت تهران شديم .

 

از چپ به راست : پيمان ثروت ، حسن بيرجندي و زنده یاد حميد كاظم زاده

 قبل از حركت فرشاد خليلي جهت سهولت در راهپيمايي ، گفتند نيازي به حمل بيل ها كه به تعداد 11 عدد در بين دوستان تقسيم شده بود نيست و به دستور ايشان ، بيل ها را در پشت وانت  علي غضنفري كه خود را با وسيله شخصي اش به گردنه ديزين رسانده بود ، گذاشتيم كه اي كاش بيل ها همراهمان بود ولي واقعا" هيچكس فكرش را هم نمي كرد كه قراره چه اتفاقي بيافته

 

از چپ به راست : حسن بيرجندي ، اميد حيدري ، حسين كياني ، حميد كاظم زاده ، پرويز شجاعي و عباس شفاعي

من در نزديكي فرشاد خليلي ايستاده بودم و به من گفت : تو بعنوان سرقدم حركت كن و بچه ها هم پشت سر من حركت كنند و سپس به انتهاي صف رفت و شاهرخ ساسان را نيز بعنوان عقب دار انتخاب كرد . پس از دقايقي كه در حال حركت به سمت پايين بوديم فرشاد خليلي خودش را به ابتداي صف رساند و من پشت سر او و ديگران پشت سر من به راهپيمايي مان ادامه داديم . در طول مسير با ايشان كمي هم صحبت شدم و اولين چيزي كه گفتم در باره هوا و هواشناسي بود و ايشان گفت فكر نمي كردم هوا به اين حد خراب باشد و اين كلاس را حتما" در زماني بهتر اجرا خواهيم كرد و صحبت ديگرم در باره صدمه خوردن ميني بوس توسط  لودر بود كه پيشنهاد دادم مبلغي از همنوردان جمع آوري كنيم و به راننده جهت خسارت پرداخت كنيم كه ايشان بسيار استقبال كرد و گفت حتما" در مسير برگشت به تهران يادآوري كنم .....  

             
از چپ به راست : پرويز شجاعي و فرشاد خليلي در زمان برگشت به تهران

ساعت 15:15 و پس از طي كردن دو و نيم كيلومتر از گردنه ديزين به سمت شمشك به تجمعي از خودروها رسيديم كه در حال انتظار بودند . در ابتدا فكر كردم كه تصادف شده و يا اينكه بخاطر لغزنده بودن جاده اتومبيلي گير افتاده كه باعث اين ترافيك شده ولي وقتي كمي جلوتر رفتيم متوجه سقوط بهمن از داخل دره اي بنام ميشك و مسدود شدن جاده شديم و عوامل راهداري با يك دستگاه لودر و گریدر در حال تميز كردن جاده بودند . مسئول راهداري كه فردي قوي هيكل و نسبتا" چاق بود در همان لحظه اول گفت كه كسي جلو نياد ، هر وقت كه مسير باز شد ميتوانيد حركت كنيد . فرشاد خليلي به من گفت به بچه ها بگو تا من نگفتم كسي جلو نياد و شروع كرد به صحبت كردن با مسئول راهداران  ...

                 
                عکس چپ انتظار اتومبيل ها در پشت بهمن اول و عکس راست مسئول راهداران و اتومبیلهای مدفون شده در برف بعد از بهمن سوم

حدود نيم ساعت در اين مكان در زير ريزش برف و باد ايستاده بوديم و منتظر بوديم تا راه باز شود و در اين مدت اكبر كشاورز از تك تك دوستان براي آخرين بار عكسهاي تكي و يادگاري مي گرفت و يك تبعه خارجي ، اهل فنلاند بنام Perry  به همراه دوست ايراني اش بنام علي چراغي هم كه براي اسكي امده بودند با يك دوربين لنزدار از ما عكس مي گرفت و در اين فرصت بعضي ها هم مشغول خوردن غذا و نوشيدني شدند .

                    
 نگاه دوستان به زنده ياد خليلي كه در حال گذر از روي بهمن اول بود

بهرحال براي ديدن وضعيت موجود به سمت لودر حركت كردم و متوجه شدم چرخهاي سمت چپ آن وارد چاله اي عميق شده بطوري كه چرخهاي سمت راستش به روي هوا رفته و ديگر قادر به كار كردن نيست ولي خيلي سريع از چاله به بيرون آمد و شروع به ادامه كارش داد .

                    
در حال انتظار در پشت بهمن اول
 
 در همين هنگام از حسن بيرجندي ( كمك سرپرست ) شنيدم كه گفت: فرشاد رفته آنطرف بهمن كه ببينه اگه شرايط مناسبه ، ما هم بريم اونطرف بهمن و در نتيجه ادامه مسير دهيم ......
 
 

عبور انفرادي زنده ياد فرشاد خليلي  از روي بهمن اول

باور كنيد لرزه اي به تنم افتاد و باورم نمی شد که همچین تصمیمی گرفته شده  ، خوب كه دقت كردم ديدم درسته ، فرشاد خليلي محلي را بالاي بهمن شكافته و به آنسو رفته است . يادم مياد كه تعدادي از همنوردان هم اظهار ناراحتي كردند ولي بهرحال سرپرست حكم فرمانده را دارد و بايستي اطاعت ميكرديم . خيلي سريع به حسن بيرجندي علامت داد و اول يك گروه سه نفره شامل علي اكبر ابراهیم پور ، فرشید ابوالفتح زاده و اكبر كشاورز و گروه دوم شامل پرويز شجاعي ، حسين حيدري و خانم مينا رسولي به فرمان بيرجندي به آهستگي و احتياط و البته با دلهره عبور كرديم .

 

عبور گروه اول و دوم و تلاش لودر

( قابل توجه اينكه در لحظه عبور همنوردان ، لودر همچنان كار مي كرد و يك لحظه هم توقف نكرد ) و پس از عبور نفس راحتي كشيديم ، البته در حين عبور پاي من و یکي ديگر از دوستان كه در گروه اول بود داخل يك چاله برفي رفت و تا گردن در داخل برف نرم فرو رفتيم كه خيلي سريع با كمك اكبر كشاورز بيرون اومديم و ديگران هم بصورت سه نفر سه نفر با فاصله پشت سر ما مي آمدند . كه اين اتفاق براي همه رخ ميداد و بداخل گودال هاي برفي مي افتادند براي همين اگر در عكسها دقت كنيد در هنگان عبور از روي مخروط بهمن ترافيكي از كوهنوردان مشاهده ميشود . وقتي به فرشاد خليلي رسيدم اين آخرين جمله اي بود كه شنيدم : اين راهدار ، نيم ساعته كه وقتمون رو گرفت و گرنه تا حالا كلي راه رفته بوديم .......

  
كوهنوردان و اسكي بازان در حال انتظار در پشت بهمن اول

در همين اثني ( حدود ساعت 16 ) ، بدون اينكه ما متوجه چيزي بشيم يكي از همنوردان بنام آقاي سجادي  ، كه تازه به ما ملحق شده بود فرياد زد : آقاي خليلي بچه ها را بهمن زد (دومين بهمن )........ با شنيدن اين خبر انگار همه چيز رو سرم خراب شد ، پاهام كمي سست شد . باورم نمي شد ، مگه ميشه . ما كه دقايقي قبل از اونجا رد شديم . پس چرا ما نفهميديم ، نه صدايي ، نه لرزشي  ، نه فريادي .

 

از چپ به راست : مهدي خراساني و پرويز شجاعي

اين عكس در روي گردنه ديزين گرفته شده و سرعت باد ۳۵ كيلومتر در ساعت گزارش شده

گويا همه چيز خيلي سريع و آني رخ داده بود . بعدا" آقاي شاهرخ ساسان كه نزديكترين شخص در بهمن بود به من گفت : كه ما در حال گذر بوديم كه ناگهان من با صورت به سمت جلو پرتاب شدم كه ابتدا فكر كردم كه كسي مرا از عقب هل داده ، وقتي بلند شدم ديدم نفرات پشت  سر من ( مجيد شهپري و ناديا آنجفي ، پيمان ثروت ، حسن بيرجندي ) نيستند و تازه فهميدم كه بهمن آمده ......  البته بعدا" در عکسهای آقایي كه آقاي Perry گرفته بود ، متوجه شدم كه به غير از اين چهار نفر حميد كاظم زاده نيز جزو گروه آخر بود كه در بهمن دوم گرفتار شده بود ولي موفق شده بود علاوه بر بيرون كشيدن خودش ، به پيمان ثروت و حسن بيرجندي ( 2 كمك مربي ) براي بيرون آمدن از زير بهمن كمك كند و تا آخرين لحظات همراه ديگر دوستان در تلاش براي امداد رساني سهيم باشد . در همان لحظه اول آقاي شاهرخ ساسان و حميد كاظم زاده و همينطور سعيد طاهري يكي از اسكي بازان كه در حال تماشا و فيلمبرداري از عبور كوهنوردان بوده به كمك مي شتابند و دقايقي بعد آقاي محمديان فراز يكي ديگر از اسكي بازان نيز به جمع امداد گران مي پيوندد .

                     

آخرين عكسها از گروه آخر در لحظاتي قبل از بهمن دوم ، در عکس سمت راست نفر سوم از جلو آقاي شاهرخ ساسان  ، نفر چهارم مجيد شهپري ، نفر پنجم  ناديا آنجفي و نفر آخر حسن بيرجندي ميباشد . در عكس سمت چپ كه چند ثانيه بعد گرفته شده آقاي پيمان ثروت و حميد كاظم زاده ( با كاور كوله نارنجي ) نیز ديده مي شوند . در ضمن آقاي Perry ، عكاس فنلاندي ، پس از گرفتن اين عكس بر اثر اصابت بهمن به دره پرتاب شد كه خوشبختانه زنده ماند .

 

آخرين عكس يادگاري

از چپ به راست : سارا آنجفي ، فرشته برزا و زنده یاد ناديا آنجفي

فرشاد خليلي كه آنسوي بهمن قرار داشت خيلي سريع به سمت محل حادثه حركت كرد ، و فرياد زد كه كسي جلو نياد ولي چند نفر از همنوردان  از جمله علي اكبر ابراهيم پور ، محمد مهدي خراساني ، اكبر كشاورز ، جلوتر از آقاي خليلي براي كمك شتافتند و پس از مدتي فرياد زد كه يك نفر سوند بهمن  ( سوند بهمن وسيله است جهت پيدا كردن شخص بهمن زده ) را از كنار كوله اش به ايشان برساند كه اين ماموريت را فرشيد ابوالفتح زاده انجام داد و دوباره طبق دستور فرشاد خليلي به جمع ما پيوست .

  

لودرها در حال فعاليت

در همين هنگام دو نفر را مشاهده كرديم كه از داخل دره بسمت بالا مي آيند و متوجه شديم كه همان تبعه فنلاندي بنام Perry به همراه دوست ايراني خود علی چراغی هستند كه وقتي در حال عكاسي بودند ، گويا بهمن آنها را به دره پرتاب كرده بوده و كسي از غيبت آنها مطلع نشده  بوده است . ( بعد از حادثه چگونگي پرتاب شدن آنها را از علي چراغی پرسيدم و ايشان توضيح داد ما آنجا ايستاده بوديم و شما را كه در حال گذشتن بوديد تماشا مي كرديم كه ناگهان متوجه شدم در هوا در ميان توده اي از برف در پروازم  و سپس متوجه شدم در ميان برف در دره افتادم )  وقتي به جاده رسيدند به ديواره اي حدود دو متر روبرو شده بودند كه براي بالا آمدن احتياج به كمك داشتند . آقاي جواد درخشان يكي از همنوردان ، از من و دوست ديگري درخواست طناب كرد . من و دوست ديگر طنابهاي انفراديمان را داديم و او رفت .

همه در حال انتظار در پشت بهمن اول  

پس از مدت كوتاهي تصميم گرفتم من هم به ديگران براي كمك ملحق شوم و به سمت محل حادثه حركت كردم كه در همان زمان ، آقاي پيمان ثروت و حسن بيرجندي ، دو كمك سرپرست برنامه از زير بهمن بيرون آورده شده بودند و پيمان ثروت به سمت ما مي آمد ولي با روحيه اي خراب ، بسيار آشفته و عصباني با فرياد گفت كه كجا ميري ؟ به او گفتم براي كمك ميروم و او گفت : بسيار خطرناك است ، سريع برگرد . اگر كمك خواستند ، آن زمان برو و از همنوردان ديگر نيز همين خواهش را كرد كه كسي به محل حادثه نزديك نشود . كار به كندي پيش ميرفت چرا كه بجز يك بيل كه در داخل لودر راهداري بود بيل ديگري در كار نبود و بيلها در پشت وانت علي غضنفري باقي مانده بودند و بچه ها با دست خالي برف را مي كندند .

با كمك فرشاد خليلي و استفاده از سوند بهمن توسط وي و تلاش ساير دوستان ، زحمات به نتيجه ميرسه و مجيد شهپري را در عمق يك و نيم متري برف پيدا ميكنند ابتدا كوله پشتي وي كه به بدنش متصل بوده پيدا ميشه ، با پاره كردن بند كوله و رهاسازي آن و تميز كردن سر و صورت مجيد تازه متوجه ميشوند كه مجيد بيهوش است .  آقاي شاهرخ ساسان مي گويد كه دور دهانش را پاك كردم و كمي او را تكان دادم كه ديدم ناگهان نفسي كشيد و چشمهايش باز شد و بسيار خوشحال شديم  كه هنوز زنده است . . . . . . . 

 

به هر زحمتي كه بود ، مجيد شهپري از زير خروارها برف به بيرون كشيده ميشه . سعيد طاهري پيشنهاد ميده كه چون بخاري لودر روشن است و داخل كابين گرم ميباشد ، بهتر است كه مجيد را در داخل كابين لودر بگذاريم كه در جاي امني هم باشد . بعد از اين پيشنهاد جواد درخشان با كمك محمد مهدي خراساني ، مجيد شهپري را در داخل كابين لودر قرار مي دهند . 

از اين به بعد تمامي بچه ها بدنبال تنها يكنفر ميگشتند ( ناديا آنجفي ) ........

 

آقاي جواد درخشان و محمد مهدي خراساني كه شجاعانه در حال نجات  مجيد شهپري از زير بهمن هستند ، لحظاتي قبل از سقوط بهمن سوم

در همين هنگام تعدادي از دوستان كه در حال نجات ناديا بودند فرياد زدند چند نفر چوب باتون بياورند  ........ بلافاصله به همراه فرشيد ابوالفتح زاده بسوي محل حادثه حركت كرديم . من آخرين نفر بودم كه به محل حادثه نزديك مي شدم . هر چه نزديكتر مي شدم ضربان قلبم را بيشتر حس ميكردم . هنوز حدود 10 متر فاصله داشتم . ايستادم و كمي مكث كردم . سپس به دره نگاه كردم ، خيلي وحشتناك بود و احساس عجيبي داشتم ، انگار دره ميشك هنوز آرام نگرفته بود . اين دره مثل يك قيف عمل ميكرد و تمامي برفهاي دو طرف دره را با شيب تندي كه داشت به سمت پايين و يا دهانه قيف حركت ميداد .

 

استراحت در غار برفي

ناگهان تند بادي به صورتم خورد ، عينك طوفانم را بر روي پيشاني ام گذاشتم كه بهتر ببينم . بادِ تند ، از درون دره به سمت پايين سرازير شده بود كه بسيار غير طبيعي بود ( شاهرخ ساسان هم اين باد را حس كرده بود ) . در يك لحظه با منظره اي روبرو شدم كه تا بحال در عمرم تجربه نكرده بودم . توده اي عظيم و بزرگ از برف كه به جرات ميتوانم بگويم بيش از ده ها متر ارتفاع داشت و با سرعتي مافوق تصور به پايين حركت ميكرد . من فقط  توانستم برگردم بسمت جاده و با صداي بلند فرياد بزنم : بههههممممن......و با تمام توان شروع به دويدن بسمتي كه منطقه اي امن بود حركت كردم كه قدرتي مافوق تصور مرا از روي زمين بلند كرد و به جلو پرتاب كرد . در جلوي چشمانم همه جا سفيد شده بود و خنكي گرد برف را در تمام وجودم كه از هر منفذي وارد لباسهايم مي شد حس ميكردم . يادم مياد آنقدر هول شده بودم كه مقداري از راه را هم چهار دست و پا فرار كردم . صداي فرياد و جيغ دوستانم را مي شنيدم كه در حال فرار بودند و بعد ، يك لحظه سكوت مطلق . بلند شدم و دقت كردم .... واي خداي من ، باورم نميشد . همه جا سفيد شده بود حتي لودر به اون بزرگي ديگه ديده نمي شد . پس از حدود ده دقيقه متوجه شدم دست يك نفر از برف بيرون آمده و تقاضاي كمك مي كند ، ايشان آقاي شاهرخ ساسان بود كه توسط دو نفر راننده راهداري و سپس توسط آقايان عباس شفاعي و فرشيد ابوالفتح زاده به بيرون كشيده شد . 

                
لحظاتي پس از سقوط بهمن سوم

اين بهمن سومي ، خانمان سوز بود . همه را با خودش به كام مرگ كشيد . بعدا" فهميدم كه فرشيد ابوالفتح زاده هم كه با هم براي كمك رفته بوديم و در جلوي من بود ، از اين بهمن جان سالم به در برده بود . بدنم از داخل ميلرزيد . البته سرما و باد شديد همچنان نفس گير بود و به دوستان پيشنهاد دادم كه حركت كنيد كه بدنتون يخ نكنه .

 

از چپ به راست : پيمان ثروت ، محبوبه پازوكي و پرويز شجاعي

وضعيت روحي بچه ها خيلي بد شده بود . خيلي ها فشارشون افت كرده بود . خود من كمي حالت تهوع داشتم . بعضي از خانمها مثل الهام احمدي ، مژگان سلطاني و سارا عبدالمحمدي دائما" گريه و بي تابي ميكردند و درخواست مي كردند جلو برند و با ممانعت همه روبرو شدند . حتي شنيدم سارا آنجفي كه خواهرش جزو بهمن زده ها بود داشت دخترها را دلداري مي داد و مي گفت : ناديا كه الان زير برفه خواهر منه ولي من و شما  كاري از دستمان بر نمي آيد ، بهتره كه آروم باشيم و وضعيت رو بدتر از اين نكنيم و بگذرايم بچه ها كارشون رو بكنند ........

                       
             لحظاتي پس از سقوط بهمن سوم

از اين زمان بود كه همه شروع كردند با موبايلهاشون تماس گرفتن ، به هر كسي كه فكرمون ميرسيد زنگ مي زديم . من به اولين كسي كه زنگ زدم ، آقاي محلوجي ، همكارم بود . بهش گفتم به هر كسي ميتوني زنگ بزن ، ما رو بهمن زده . گفت شما كجاييد . گفتم كمي پايين تر از گردنه ديزين به سمت شمشك . تماس رو قطع كردم و زنگ زدم به خانم  واقف از دوستان باشگاه دماوند . و تا گفتم چي شده ، گفت : همين الان بهم خبر دادند و كلي سفارش بهم كرد كه سعي كنيد كنترل خودتون رو حفظ كنيد . و اينكه بچه ها متفرق نشوند و كسي جلو نره و كار احساسي انجام ندهند و آخرين سوالش اين بود كه خليلي كجاست؟ و گفتم خودش زير بهمنه .....  

 

آقاي حسن بيرجندي در حال راهنمايي نفرات از روي بهمن

  همه به فكر دوستاني بودند كه در زير برف بودند و تقاضاي كمك داشتند . آخرين تصويري كه از دوستاني كه در حال تلاش براي نجات ناديا آنجفي بودند تو ذهنم ميومد . بيشتر از همه حسن بيرجندي و اكبر كشاورز تو ذهنم بودند . خدايا الان كجاند . تو همين فكرا بودم كه زنگ موبايل پيمان ثروت به صدا در اومد . باورم نمي شد صداي حسن بيرجندي بود كه مي گفت من زنده ام و ته دره افتادم و از دره در حال بالا اومدن هستم . و به ثروت گفت از جلو رفتن دوستان جلوگيري كنه كه تلفات بيشتري نديم . اومدم لب جاده و خوب به پايين نگاه كردم . خدا رو شكر كردم چون او را ديدم كه در سلامتي كامل در حال بالا اومدن بود.......

           

 جواد درخشان قبل از سقوط بهمن دوم

 تو اين فكر بودم كه اي كاش فرشاد خليلي ، وقتي مجيد شهپري را پيدا كرده بود و فقط  ناديا آنجفي زير بهمن بود  ، همه را به غير از دو يا سه نفر نگه ميداشت . اينجوري شايد تلفات به حداقل ميرسيد . همه ناراحت و شاكي بودند يكي مي گفت اصلا" از صبح هوا خراب بود چرا اومديم . يكي مي گفت نبايد از اينجا عبور مي كرديم چرا رد شديم ..... يهو موبايلم زنگ زد . يه آقايي بود كه اظهار ميكرد مدير كل اداره راه استان تهران است و گفت كجا بهمن اومده و چند نفر زير بهمن هستند ؟ به او آدرس را دادم و گفتم بيش از ده نفر زير بهمن گير كرده اند و از او ملتمسانه خواهش كردم كه راه را باز كنند و كمك بفرستند ......

 

رسيدن اولين گروه امدادي در ساعت ۲۱:۳۰ دقیقه

ساعت حدود 17:15 دقيقه را نشان ميدهد و هوا بشدت سردتر شده بود و بارش برف و وزش باد به همان روال سابق بود . يادم مياد تلفنم بارها و بارها زنگ خورد . يكي از اين تلفنها خانم واقف بود كه گفت : بايد خودمان را آماده كنيم براي يك شبماني در برف چرا كه بهمن در نقاط مختلف باعث وقفه در كار امدادرسانان شده است  . واقعا" خبر بدي بود و اين نشان مي داد كه حالا حالاها كسي نمي تونه به كمك ما و بهمن زدگان بياد و سپس تلفن را به برادرش داد و او نيز سفارشهاي لازم را كرد و تلفني هم ، از عرفان فكري داشتم كه از طريق دستگاه جي پي اسي كه همراهم بود ، مختصات دقيق جايي كه بوديم را برايش خواندم شايد مفيد واقع شود ......

  

زنده یاد سعيد طاهري در حال فيلمبرداري از كوهنوردان در آخرين لحظات قبل از سقوط بهمن

در اين زمان صداي خانمي را شنيديم كه با گريه فرياد مي زد سعيد كجايي ؟ و به هر كسي مي رسيد مي گفت سعيد منو نديديد .. قد بلندي داشت و لباس گرتكس نارنجي تنش بود..... اسم اين خانم رويا بود و به دنبال سعيد طاهري اسكي باز و سنگنورد گروه همت شميران مي گشت كه اون روز براي اسكي به ديزين اومده بودند . خدايا سعيد مرد قدرتمندي بود و ديواره علم كوه را يكبار در زمستان صعود كرده بود . سعيد جزو بچه هاي ما نبود ولي براي نجات همنوردان ما آمده بود . او اصرار داشت همه با هم بريم كمك ولي پيمان ثروت بهش گفت خانم عزيز اين كار خيلي خطرناكه ، هر لحظه امكان داره باز هم بهمن بياد و ما تا همين الان هم از سرنوشت بيش از ده نفر از نفراتمون بيخبريم ولي او مرتبا"  اصرار داشت .

 

عبور كوهنوردان ، تلاش مستمر لودر و زنده ياد سعيد طاهري

حدود نيم ساعت گذشته بود و در اين گير و دار به سمت محل حادثه نگاهي كردم . آقاي شاهرخ ساسان تازه از زير بهمن نجات پيدا كرده بود . آقاي شاهرخ ساسان نحوه نجات خودش را اينگونه بيان كرد : زماني كه در حال امدادرساني بودم  ، متوجه شدم كه كوله پشتي ام بر روي ديواره برفي پشت لودر ميباشد لذا تصميم گرفتم كه كوله پشتي را در جاي ديگري قرار دهم و ادامه داد ، در حال حركت به سمت ديواره برفي پشت لودر بودم كه احساس كردم  ، باد شديدي به صورتم مي خورد و ناگهان برف با فشار زياد مرا در خود غوطه ور كرد ولي در ارتفاع بالاتري نسبت به بقيه بودم ، چرا كه متوجه شدم ميتوانم يك دستم را حركت دهم و اولين كاري كه كردم اين بود كه جلوي صورتم و مسير تنفسم را باز كردم و سپس تقاضاي كمك كردم تا اينكه در ابتدا توسط راننده لودر و بعد از دقايقي ديگر توسط ديگر دوستان ( آقايان عباس شفاعي و فرشيد ابوالفتح )  نجات داده شدم . 

 

از چپ به راست : شاهرخ ساسان ، عباس شفاعي و زنده یاد مجيد شهپري

 آقاي محمديان فراز هم در خاطراتش به من اين چنين گفت : من و فرشاد خليلي در كنار هم بوديم كه سوند بهمن ميزديم ، وقتي بهمن اومد ، اونقدر آني و سريع اتفاق افتاد كه ما اصلا" متوجه آمدنش نشديم . او ادامه داد : فقط در يك لحظه همه جا تاريك شد و چون صدايي از فرشاد شنيدم به او گفتم فرشاد ما خودمون الان تو بهمن هستيم و صداي فرشاد خليلي را مرتبا" مي شنيده كه مي گفته ول كن ، ول كن . گويا احساس مي كرده كسي او را از پشت گرفته و باورش نمي شده كه گرفتار بهمن شده و بعد از اندك زماني صدا آهسته نامفهوم و سپس قطع شده .....

 

 حركت به سمت گردنه ديزين با لودري كه پيكر بي جان فرشاد خليلي را حمل ميكرد

آقاي جواد درخشان نيز در خاطراتش مي گويد زماني كه مجيد شهپري را در كابين گذاشتيم . بعد از دقايقي به آقاي خليلي پيشنهاد كردم كه مجيد را از داخل لودر خارج كنم و نزد ديگر همنوردان ببرم كه ايشان موافقت كرد و وقتي كه در حال باز كردن درب پشت كابين بودم ناگهان مواجه با بهمن سوم ميشم و متوجه شدم كه در داخل بهمن گرفتار شده ام . هر چي تقلا و تلاش كردم فايده اي نداشت و از حال رفتم و ديگه چيزي متوجه نشدم .  

عكس سمت راست : جواد درخشان پس از نجات و انتقال به كافي شاپ ديزين

ساعت ۱۸ شده بود و هوا رو به تاريكي مي رفت . رويا درخواست طناب كرد كه بخودش ببنده و براي كمك بره جلو ، بعضي از بچه ها ميخواستند باهاش برند كه تو همين حين بهمن چهارم سرازير شد . خداي من اين چه مصيبتي بود كه ما گرفتار شده بوديم . عزيزان ما جلوي چشمانمون زنده زنده دفن ميشدند و ما كاري از دستمون برنمي آمد . اين بهمن نسبتا" كوچكتر بود ولي با اين وجود چند نفر را بلعيد كه البته خيلي سريع بيرون اومدند ، شاهرخ ساسان و عباس شفاعي كه متوجه بهمن چهارم شده بودند بر روي برفها دراز كشيده بودند و بهمن از روي آنها گذشته بود و فرشيد ابوالفتح زاده نيز خود را به دره پرتاب كرده بود كه خوشبختانه جان سالم به در برد . شاهرخ ساسان پس از نجات بدون كوله پشتي به سمت ما آمد چرا كه در بهمن سوم  كوله پشتي اش به زير برف رفته بود وي گفت : مرگ را سه بار به چشم ديدم ، خدا سه بار بهم اخطار داد .

 

زنده یاد علي اكبر ابراهيم پور كه در لحظات اوليه براي نجات بهمن زدگان شتافت

از اين به بعد عباس شفاعي ، فرشيد ابوالفتح زاده و تعدادي از دوستان اسكي باز بنامهاي گلنوش اخوان ، اشكان احدنژاد ، صنم هدايت ، امير حسين مرتضوي ، امير سلطانيان ، رويا روزبهاني و اميد دزفولي شروع به امدادرساني كردند و موفق شدند ابتدا آقاي محمديان فراز و سپس فرشاد خليلي كه هر دو در ميان برف و بصورت ايستاده گرفتار شده بودن را پيدا كنند . آقاي محمديان فراز كه كاملا" هوشيار بوده مي گويد جلوي مرا حفر كنيد ، فرشاد همين جاست .

از چپ به راست : حسن بیرجندی و زنده یاد حمید کاظم زاده

 فرشاد خليلي بي حركت بوده و احساس كرده بودند كه علايم حياتي در وي وجود دارد . فرياد زدند اگر كسي با كمكهاي اوليه آشنا است به اينجا بياد . لذا خانم الهام احمدي كه شغلش پرستاري بود و مژگان سلطاني با اجازه آقاي پيمان ثروت دوان دوان رفتند . پس از مدتي فرياد زدند هر كسي آبگرم و لباس گرم داره بياره كه اونها هم فراهم شد . ولي گويا متاسفانه تمام تلاشي كه خانم الهام احمدي و ديگر دوستان انجام داده بودند نتيجه اي نداشت و فرشاد به ديار باقي شتافته بود .....

 

لحظاتي قبل از سقوط بهمن هاي متعدد

 در اين ميان عباس شفاعي و ديگر دوستان به سمت لودر كه كاملا" در داخل برف فرو رفته بوده مي روند تا مجيد شهپري را از داخل كابين خارج كنند كه متاسفانه متوجه مي شوند كه بهمن سوم آنقدر قوي بوده كه توانسته بود شيشه كابين لودر را بشكند و با شدت به مجيد اصابت كند كه در نتيجه مجيد در همان لحظه اول جان خودش را از دست داده بود . خانم الهام احمدي در خاطراتش مي گويد وقتي به سراغ مجيد رفتم ديدم از دماغ و گوش وي خون جاري است و ديگر كاري از دست من برنمي آيد و مدتي است كه مجيد جانش را از دست داده  . . . .

  

عکس سمت راست زنده یاد مجيد شهپري در كنار لودري كه در داخل كابين آن جانش را از دست داد.

عکس سمت چپ زنده یاد اکبر کشاورز

 ما حدود ۳ ساعت بود كه كاملا" درگير بهمن هاي متعدد شده بوديم و هنوز هيچ امدادگري و نيروي كمكي نيامده بود . در تعجب بودم كه چرا تاسيسات پيست اسكي ديزين با اين يد و بيضا كه درآمدي نجومي دارد و ما در فاصله کمتر از سه كيلومتري آن بوديم هيچ امدادگري ندارد ......( پس از حادثه در خبرها خواندم كه نيروهاي امدادي با جديدترين تجهيزات و با استفاده از سگهاي آموزش ديده  ۴۹ نفر را زنده از زير بهمن نجات دادند )

 

حميد كاظم زاده لحظاتی قبل از سقوط بهمن دوم و جزو گروه آخري كه در حال عبور بودند و اولين نفري كه شروع به امداد و نجات به همنوردان خود كرد .

در همين حين عباس شفاعي صدايي را در نقطه اي درون بهمن مي شنود و با كمك فرشيد و ديگر دوستان اسكي باز شروع به كندن ميكنند و موفق ميشوند جواد درخشان را كه بيش از يك ساعت در زير بهمن بوده بطور مجعزه آسايي زنده بيرون بكشند . جواد درخشان در صبحتهايي كه با يكديگر داشتيم گفت : شايد بيهوش شدن من در همان دقايق اول باعث شده بود كه تلاش زيادن نكنم و انرژي بدنم را زياد از دست ندهم و بعد از اينكه بهوش آمدم تقاضاي كمك كردم كه خوشبختانه چون در عمق زيادي نبودم خيلي سريع پيدا شدم .

 

لحظاتي پس از نجات جواد درخشان ( توسط كوهنوردان و اسكي بازان ) از زير بهمن كه يك لنگه كفشش در زير بهمن جا مانده بود و سپس او را با اتومبيل يكي از اسكي بازان به سمت گردنه ديزين منتقل كردند

نفر بعدي كه به ما ملحق شد عباس شفاعي بود كه بدليل مشاهده صورت خون آلود زنده ياد مجيد شهپري با صورتي وحشت زده پيش ما برگشت و گريه ميكرد و پس از مدتي هم حالش داشت بهم ميخورد و حالت تهوع داشت . دوستان كمك كردند و كمي به او مايع جات گرم دادند كه بهتر شد ....... باز نفرات تمايل به رفتن داشتند ولي پيمان ثروت ممانعت مي كرد و به آنها مي گفت از شما تمنا ميكنم از اينجا دور نشويد .  

  

مسير باز شده به سمت گردنه ديزين

لحظات به سختي مي گذشت ، ساعت ۱۹را نشان ميداد و هوا كاملا" تاريك شده بود و چراغهاي پيشاني را روشن كرده بوديم . بعد از مدتي حسن بيرجندي خودش را به ما رساند و گفت : طبق تماسي كه با گروههاي امدادي  داشته ، بخاطر بهمنهاي متعددي كه در جاده اومده ، تا چند ساعت ديگر از سمت شمشك هيچ كمكي نخواهد رسيد و بهتر است كه از عرض بهمن عبور كنيم و دوباره به سمت گردنه ديزين حركت كنيم ، چرا كه با ماندن در اين مكان ، از سرما يخ خواهيم زد .

 

 همه مات و مبهوت هستند و نمي توانند باور كنند كه دوستانشان را از دست داده اند

حرفهايش بسيار منطقي بود و همه با كمال ميل قبول كردند و شروع كردند با فاصله ، و نفر به نفر ،  از روي بهمن عبور كردن . كه ديدم خانم مژگان سلطاني كه با روحيه اي خراب بخاطر ديدن پيكرهاي بي جان فرشاد  خليلي و مجيد شهپري از محل حادثه برگشت . گيج بود و وسايلش بيرون ريخته شده بود ، نمي دونست از كجا شروع كنه  بهش كمك كردم و كمي از وسايلش را به كوله خودم بستم . ديدم باز مثل ماتم زده ها نشسته و به يك نقطه ذل زده . گفتم دختر بلند شو از اينجا بريم ، اينجا جاي موندن نيست . همه رفتند و فقط ما مونديم ، انگار بخودش اومد و بلند شد و ما هم با فاصله از روي بهمن گذشتيم . در حال گذشتن علي غضنفري اونجا ايستاده بود و به همه كمك ميكرد و به من هم گفت با سرعت هر چه تمام تر حركت كن و توقف نكن ..... در حین گذشتن فقط رویا و آقای بیرجندی رو مشاهده کردم . رویا میخواست آنجا بمونه و آقای بیرجندی در حال متقاعد کردن او بود که دیگه کاری از دست ما برنمی آید و بهتره که منطقه را ترک کنیم چرا که ماندن خطرناکه و البته در نهایت موفق به این کار شد .

  

اتومبيل اسكي بازان در محاصره برف

از اينجا به بعد همه متفرق شده بودند و آقاي پيمان ثروت با يك گروه بسرعت بسمت گردنه ديزين حركت كرده بود و منطقه را ترک کرده بود . نمی دونم شاید بهتر بود ایشان بعنوان یک کمک سرپرست یا سرپرست ( بخاطر از دست دادن فرشاد خلیلی ) کمی تامل میکرد تا همه نفرات با هم حرکت کنند . گروه ما 6 نفر بود ( فرشته برزا ، مژگان سلطاني ، الهام احمدي ، عباس شفاعي و حسين كياني ) و بخاطر وضعيت روحي و جسمي آقاي شفاعي به آرامي حركت ميكرد و فقط سه نفر از ما هدلمپ داشتيم و به دوستان گفتم كه بهتر است كه عجله نكنيم و همه با هم باشيم . خانم فرشته برزا بخاطر سنگيني كوله اش اظهار ناراحتي ميكرد كه من و حسين كياني حدود یک کیلومتری به او كمك كرديم .

زنده ياد اكبر كشاورز در حال انتظار در پشت بهمن اول

پس از  ۱۵۰۰ متری كه به سمت گردنه دیزین اومديم جاده بخاطر ريزش بهمن های ديگر مسدود شده بود و يك گريدر و يك لودر در حال تميز كردن جاده بودند و پيمان ثروت و گروهي كه جلوتر آمده بودند و همچنين اسكي بازان در كنار لودر ديگري ايستاده بودند كه پيكر بي جان  فرشاد خليلي بر روي بيل لودر بود و منتظر بودند كه جاده باز شود . یادمه بخاطر اینکه خانم فرشته برزا دستکش های مناسبی نداشت ، دستكش هاي پَرم را به ايشان داده بودم ، لذا دستام داشت یخ می زد و براي همين از دود خروجي اگزوز لودر براي گرم كردن دستانم استفاده كردم . به پيشنهاد پيمان ثروت عده زيادي بر روي بيل لودر و در كنار پيكر بي جان خليلي و ماباقي هم در بالاي پلكان لودر ايستاديم و بسمت گردنه حركت كرديم .

 

پيكر بي جان زنده ياد فرشاد خليلي در روي بيل لودر

ساعت حدود ۲۰ بود كه به محل استراحت راهداران تاسيسات ديزين رسيديم و پس از 30 دقيقه استراحت ، گروه گروه با بيل لودر به سمت رستوراني در نزديكي پيست اسكي برده شديم و تا ساعت ۲۱:۳۰ دقيقه آنجا بوديم كه دو گروه همزمان ( گروه كوهنوردي هفت خوان كرج و گروه كوچكي از هلال احمر ) جهت امداد از طريق ماشينهاي برف كوب با دو عدد بيل ، خودشان را از سمت هتل ديزين به گردنه ديزين رسانده بودند كه پس از يك ساعت با راهنمايي فرشيد ابوالفتح زاده به محل حادثه برده شدند و در نهايت با اعلام اينكه منطقه خطرناك است از امدادرساني امتناع كرده و دوباره به سمت گردنه ديزين برگشته بودند . لازم به ذكر است از ساعت ۲۱ به بعد هوا كاملا" صاف شده بود و ميليونها ستاره در آسمان شب ديده ميشد و از بارش برف و وزش باد ديگر خبري نبود .

 

لودري كه بعد از بهمن هاي متعدد در برف ناپديد شده بود

 در حقيقت امدادگران از ساعت ۴ بامداد روز جمعه با باز شدن جاده از سمت شمشك ، عمليات خود را شروع كردند . در ضمن تمامي كوهنوردان و اسكي بازان هم تا ساعت ۱۰:۳۰ دقيقه با ماشينهاي برفكوب به سمت هتل ديزين برده شدند . در پايان اين گزارش براي بهترين دوستانم زنده يادان فرشاد خليلي ، سعيد طاهري ، اكبر كشاورز ، مجيد شهپري ، علي اكبر ابراهيم پور ، محمد مهدي خراساني ، حميد كاظم زاده و خانم ناديا آنجفي كه بهمن جان نازنيشان را به يغما برد و البرز روحشان را براي هميشه در خود جاي داد ، از خداوند منان ، طلب مغفرت ، رحمت و آمرزش و براي بازماندگان و خانواده هايشان صبر ، بردباري و شكيبايي آرزومندم . 

 

لودری که مدفون شد و مجید شهپری جانش را در داخل کابین آن در دست داد

نکته مهم : از کلیه عزیزانی که در نجات همنوعان خود در این حادثه  کمک و امداد رسانی کردند و از جان خود مایه گذاشتند و فداکارانه و ایثارگرانه اقدام  به نجات آقایان جواد درخشان ، شاهرخ ساسان و محمدیان فراز کردند تشکر و قدردانی می کنم و در ضمن این گزارش فقط نظرات و مشاهدات اینجانب و درج اطلاعات محدودی از دوستان بوده است و صد در صد ایراداتی دارد که برای همین از همه معذرت خواهی و پوزش میطلبم .    

نویسنده گزارش : پرویز شجاعی پارسا